جستجوگر پیشرفته






هر چی خدا بخواد...

آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"


آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...

در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
 



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : خواست خدا , انچه خدا می خواهد , داستانهای اموزنده , داستان کوتاه و خواندنی , داستانهای جذاب و زیبا , قهرمان افسانه ای , نامه های محبت امیز , بیماری های خطرناک , خون الوده , جراحی قلب ,
خواست خدا نوشته شده در چهارشنبه 1392/06/27 ساعت 22:57

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

نوع دوستی؟؟؟!!!

داشتم از بازار بر مي گشتم خونه، مسيرم جوريه که از وسط يه پارک… رد ميشم بعد مي رسم به ايستگاه اتوبوس، توي پارک که بودم يه زن خيلي جوون با چادر مشکي رنگ و رو رفته و لباس هاي کهنه يه پيرمرد رو که روي يه چشمش کاور سفيد رنگي بود همراه خودش راه مي برد. رسيدند به من و گفت:سلام!
من فکر کردم الان ميخواد بگه من پول ميخوام،به من کمک کنید که بابام رو ببرم دکتر و از اين حرفا. اول خواستم برم بعد گفتم من که عجله ندارم بذار واستم ببینم چی میشه. منم همينطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم.
گفت: آقا من بايد بابام (پيرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکي نور.آدرسش نوشته توي خيابان وليعصر، خيابان اسفندياري!
 گفتم خب؟
با يه لحن بغض آلود گفت: خوب بلد نيستيم کجاست توي اين شهر خراب شده از هر کي هم مي پرسيم اصلا به حرفمون گوش نميدن!   (اشک تو چشماش جمع شده بود))
بهش آدرس دادم و گفتم تو اين شهر خراب شده وقتي آدرس ميخواي بايد بي مقدمه بپرسي فلان جا کجاست. اگر سلام کني يا چيز ديگه بگي فکر ميکنن ميخواي ازشون پول بگيري!
بعد از اينکه رفت گفتم چقدر سنگدل شديم، چقدر بد شديم و چقدر زود قضاوت مي کنيم. خود من تا حالا به چند نفر همين جوري بي محلي کردم و راه خودمو گرفتم و رفتم، چون با خودم گفتم ، خوب معلومه ديگه پول ميخواد!
طفلي زن بيچاره خيلي دلم براش سوخت که فقط به خاطر اينکه فقير بود و ظاهرش فقرش رو نشون ميداد، دلش رو شکسته بوديم
بعد گوش عالم رو با اين دروغ پر کرديم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگي هستيم و اينقدر اين دروغ را تکرار کرده ايم که خودمون و البته فقط خودمون باورمون شده...

منبع: ریور



امتیاز :

برچسب ها : انسانهای فقیر،گدا،نوع دوستی،بازار،دل شکسته , داستانهای اموزنده , سنگدل , شهر , ظاهر انسان ها , با فرهنگ , تکرار دروغ , باورکردن , داستانک , ایستگاه اتوبوس , چادر مشکی , لباس های کهنه ,
گدا نوشته شده در یکشنبه 1391/11/01 ساعت 0:11


لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .