جستجوگر پیشرفته
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
پیله ابریشم
روزی روزگاری مردی مهربان همانطور که قدم میزد چشمش به یک پیله افتاد سوراخ کوچکی در پیله ظاهر شد . نشست و ساعتها تلاش و تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص نگران پروانه شد مصمم گشت به پروانه کمک کند سپس با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .او انتظار داشت پر پروانه
گسترده و مستحکم شود اما چنین نشد و نتوانست پرواز کند.
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با مانند پروانه های دیگر پرواز کند آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شده و ....و در نهایت پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم ما هم فلج می شدیم به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز نمی توانستیم اوج بگیریم !!!
امتیاز : |
نوشته شده در پنجشنبه 1392/06/07 ساعت 0:18
مطالب مرتبط