جستجوگر پیشرفته






موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

روزه دار

ظهر یکی از روزهای ماه مبارك رمضان مثل هميشه منصور حلاج برای جزامی‌ها غذا می‌برد، اون روز هم  كه داشت از خرابه‌ایی که بیماران جزامی توش زندگی میکردند می گذشت. جزامی‌ها داشتند ناهار می‌خوردند. ناهار که البته نمیشه به اون چیزها گفت بلکه ته مونده‌ی غذاهای دیگران و چیزهایی که تو اشغال‌ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان…

یکی از اون‌ها بلند میشه به حلاج میگه: بفرما ناهار !

حلاج میگه مزاحم نیستم؟ بهش میگن نه بفرمایید.
منصور حلاج میشینه پای سفره ….یکی از جزامی‌ها بهش میگه: تو چه جوریه که از ما نمی ترسی …دوستای تو حتی چندششون میشه از کنار ما رد شند … ولی تو الان….
حلاج میگه: خب اون‌ها الان روزه هستند برای همین این جا نمیان اینجا. تا دلشون هوس غذا نکنه .
یک جزامی میگه: پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟ منصور بهانه ای میاره و 

میگه نشد امروز روزه بگیرم دیگه

حلاج دست به غذاها می‌بره و چند لقمه میخوره …درست از همون غذاهایی که جزامی‌ها بهشون دست زده بودندچند لقمه که میخوره بلند میشه و تشکر میکنه و میره ….

موقع افطار که میشه منصور غذایی به دهنش می‌زاره و میگه: خدایا روزه من را قبول کن . یکی از دوستانش میگه: ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی‌ها ناهار میخوردی.

 حلاج در جوابش می‌گه: اشتباه نکن اون خداست … روزه‌ی من هم برای خداست …اون می‌دونه که من اون چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم.

دل چند نفر ازبنده های دلشکسته اش را می شکستم روزه ام باطل می شدو می شکست یا چند لقمه غذا در ان سفره ؟؟



امتیاز :

برچسب ها : بیماران جزامی , غذا خوردن با دهان روزه , شکستن دل مظلومان , غذای افراد جزامی , ترس از جزام , عارف و خداپرست ,
جزامی ها و حلاج روزه دار نوشته شده در یکشنبه 1392/07/28 ساعت 17:17

ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش





لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .