جستجوگر پیشرفته






موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

طمع

پادشاهی سرزمین بزرگ و ثروتمندی را اداره می کرد، ولی باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
و خود نیز علت این مسئله را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ زیبایش قدم می زد. هنگامی که از نزدیک آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای کوچکی تهیه کرده ایم و به اندازه خودمان خوراک و پوشاک هم داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با وزیرش در این مورد صحبت کرد.
وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟
وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،باید                  



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : پادشاه و آشپز،طمع پول،داستان های زیبا، , داستان کوتاه و خواندنی , خوشبختی چیست , امید به اینده , تباه کردن زندگی , ترس از فردا،آشپز ماهر , سکه های طلا , صدای ترانه , شادبودن همیشگی , پادشاه , وزیر , داستان کوتاه ,
آشپز و سکه ها نوشته شده در شنبه 1391/10/23 ساعت 22:47


لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .