جستجوگر پیشرفته






موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

شاهینی که پرواز نمی کرد

 

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. 

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. 

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. 

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...

پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. 

صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. 



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : شاهینی که پرواز نمی کند , پرواز شاهین در اسمان , بریدن شاخه درخت , کشاورز عاقل , پزشکان و مجاوران دربار , جادو،شروع پرواز , داستان کوتاه،قصه های اموزنده ,
شاهین نوشته شده در شنبه 1392/06/02 ساعت 17:44

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

پیرمرد وفادار

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب جدی ندیده باشه )) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: همسرم در جایی بستری است. هر 



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : پیرمرد وفادار , وفاداری به همسر , پرستاری , آلزایمر , خانه سالمندان , عشق و دوست داشتن , غذاخوردن در کنارئ خانواده , حیرت زده , تصادف , عکسبرداری از بدن , تصادف سالخوردگان در خیابان , مهر و محبت پدربزرگ و مادربزرگ ها ,
وفاداری نوشته شده در جمعه 1392/06/01 ساعت 20:30

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

عصبانیت و عشق

 

مرد درحال تمیز كردن اتومبیل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می اندازد .

مرد با عصبانیت دست كودك را گرفت و چندین مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودك زد بدون اینكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود

در بیمارستان كودك به دلیل شكستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد .

وقتی كودك پدرخود را دید با چشمانی آكنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان  من كی دوباره رشد می كنند ؟

مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشین ..

و با این عمل كل ماشین را از بین برد و ناگهان 



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : عصبانیت و عشق , مهر و محبت پدری , رفتار خوب , عادت خوب , شخصیت خوب , سرنوشت خوب , گفتار خوب , شخصیت , قضاوت , عاجز و ناتوان , خط کشیدن روی ماشین ,
عصبانیت و عشق نوشته شده در پنجشنبه 1392/05/31 ساعت 16:54

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

داستان روشنگر

 

گویند پادشاهی به وزیر خود گفت می خواهم ادعای خدایی کنم وزیر گفت: نمی شود و مردم نمی پذیرند . پادشاه گفت: کاری بکن که بپدیرند. وزیر گفت فرصت و اختیار تام به من بده ،فرصت و اختیار گرفت،دستور داد غذاهای رشد دهنده عقل را از بین بردند عوامل و افراد بیدار کننده را کنار زدند . عوامل انحراف فکری را ایجاد نمودند .خود وزیر در میان مردم می گشت تا وضع و شرایط را دریلبد.روزی در بیابانی دو نفر را دید که با هم دعوا میکنند علت دعوایشان را از انها پرسید

.اولی گفت: نعل اسبی پیدا کرده ام و  لذا اسب می خرم و چون اسب من نیاز به چریدن دارد اینجا علف خوبیست پس باید اسبم را برای چرا با اینجا بیاورم ولی



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : داستان روشنگر،جلوگیری از انحراف و استثمار، , بیداری دل و ذهن،ادعای خدایی کردن،وزیر و پادشاه، , عوامل و افراد بیدار کننده،غذاهای رشد دهنده عقل،انسان سازی،اموزش و پرورش،بحث و جدل ,
ادعای خدایی نوشته شده در دوشنبه 1392/04/31 ساعت 1:20

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,

 پهلوان پنبه

یکی بود یکی نبود پیرزنی بود که از دار دنیا فقط یک پسر داشت. اسم این پسر حسنی بود، پیرزن پسر خود را خیلی دوست داشت، اما افسوس که حسنی تنبل و بی عار و پر خور و بی کار بود! حسنی آنقدر خورده بود که مثل یک غول شده بود، به خاطر همین هم «پهلوان پنبه» صدایش می کردند. پهلوان پنبه صبح تا شب می خورد و می خوابید، دست به سیاه و سفید هم نمی زد. پیرزن هر چه نصیحتش می کرد فایده نداشت که نداشت، بالاخره پیرزن از تنبلی و پرخوری حسنی جانش به لب آمد. یک روز که حسنی از خانه بیرون رفت

پیرزن در را بست و دیگر به خانه راهش نداد. حسنی گریه و زاری و التماس کرد، ولی پیرزن در را باز نکرد که نکرد. حسنی مجبور شد سر خود را پائین بیندازد و راه بیفتد و برود. رفت و رفت تا به یک درخت رسید زیر درخت نشست از زور خستگی، چشم های خود را بست و خوابید، توی خواب یک سفره پر از غذا را دید. حسنی خواب بود که 



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : پهلوان پنبه،پیرزن،پرخوری،غول بزرگ،هیکل بزرگ،سربازها،حاکم،زره و شمشیر،سربازان دشمن،تنبلی،مادر،پهلوان شجاع , نیمه جان،کشتن،زور بازو , سربازها،قصر،خمیازه،حاکم کشور , خمیازه،زره و شمشیر،آذین بندی شهر،جشن و شادی ,
 پهلوان پنبه نوشته شده در چهارشنبه 1392/01/07 ساعت 22:20

موضوع : داستان های آموزنده و مقاله , ماری کوری ,

ماري كوري

 

ماري كوری  در سال 1867 درلهستان متولد شد .

او از كودكي ، مردم را با حافظه ي خارق العاده اش ، شگفت زده ميكرد . ماريا

خواندن را وقتي تنها چهار سالش بود آموخت .پدرش كه يك پروفسور علوم

بود، ابزارهايي را در جعبه اي شيشه اي نگهداري ميكرد ، كه ماري را مجذوب خود مي نمود .

ماري روياي دانشمند شدن را در سر مي پروراند ، اما مي دانست اين كار آسان

نخواهد بود .سالها بعد خانواده ماري خيلي فقير شدند و او در سن 18 سالگي

مجبور شد به عنوان معلم سرخانه مشغول به كار شود و به خواهرش براي درس

خواندن درپاريس كمك مالي كند . بعدها خواهرش نيز او را در تحصيلش ياري كرد .

درآن روزها براي دختران دانشگاهي در لهستان نبود . بنابراين، ماري در سال



...ادامه مطلب

امتیاز :

برچسب ها : ماری کوری،حافظه خارق العاده،نجات،مرگ،بیماران سرطانی،اشعه ایکس،رادیوم،انرژی اتمی،جایزه نوبل،شیمی،رادیواکتیو،اورانیوم ,
ماری کوری نوشته شده در سه شنبه 1391/11/24 ساعت 0:05

صفحات سایت

تعداد صفحات : 7





لینک دوستان
کلیه حقوق این سایت ، متعلق به moalleman می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .