جستجوگر پیشرفته
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
روزه دار
ظهر یکی از روزهای ماه مبارك رمضان مثل هميشه منصور حلاج برای جزامیها غذا میبرد، اون روز هم كه داشت از خرابهایی که بیماران جزامی توش زندگی میکردند می گذشت. جزامیها داشتند ناهار میخوردند. ناهار که البته نمیشه به اون چیزها گفت بلکه ته موندهی غذاهای دیگران و چیزهایی که تو اشغالها پیدا کرده بودند و چند تکه نان…
یکی از اونها بلند میشه به حلاج میگه: بفرما ناهار !
حلاج میگه مزاحم نیستم؟ بهش میگن نه بفرمایید.
منصور حلاج میشینه پای سفره ….یکی از جزامیها بهش میگه: تو چه جوریه که از ما نمی ترسی …دوستای تو حتی چندششون میشه از کنار ما رد شند … ولی تو الان….
حلاج میگه: خب اونها الان روزه هستند برای همین این جا نمیان اینجا. تا دلشون هوس غذا نکنه .
یک جزامی میگه: پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟ منصور بهانه ای میاره و
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در یکشنبه 1392/07/28 ساعت 17:17
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
شاید فردا دیر باشد
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگههای خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند . روز شنبه، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگهای جداگانه نوشت، وسپس تمام نظرات بچههای دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت . روز دوشنبه، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد شادی خاصی کلاس را فرا گرفت . معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید واقعا ؟ "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!" من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند. دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد . معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه، به هر حال برایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود. دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسیهایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دور افتادند. چند سال بعد، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد. و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . او تابحال، یک سرباز ارتشی را
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در شنبه 1392/07/27 ساعت 23:48
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
مشت خدا
دختر کوچولو وارد بقالی شد اون کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش دادی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برای خودت برداری.
اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلات بردار دخترک پاسخ داد: عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در چهارشنبه 1392/06/13 ساعت 0:36
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله , اقدام پژوهی ,
موضوع :
(حل مشکل یادگیری دانش آموزان در درس جغرافیای کلاس چهارم ابتدایی در بخش نواحی آب و هوایی ایران)
چکیده :
من سعی کردم طی مطالعات ، بررسی ، نظرخواهی های مختلف و گردآوری اطلاعات تلاش خود را در جهت رفع این مشکل قرار دهم . در این راه از اولیای مدرسه ـ همکاران ، دانش آموزان کمک گرفتم . روش های مختلفی را یادداشت کردم و به کتب زیادی مراجعه نمودم تا با توجه به مطالب گردآوری شده و تغییر آنها از میان راه حل ها ، یکی را انتخاب کرده و در کلاس اجرا نمایم بنابراین تلفیقی از روش های (همیاری ـ ایفای نقش) را انتخاب کردم و با گروه بندی شاگردان کلاسم و ایجاد محیطی مناسب در فضای باز مدرسه با نوع آب و هوا در گروه و ملبس کردن دانش آموزان به شرایط آب و هوایی آن نواحی در گروه و دادن نقش به هریک از اعضای گروه همراه با بیان خصوصیات آن نواحی از روی پلاکاردها و نقشه نواحی آب و هوایی ایران که در پیوست آمده است این کار انجام شد و نتایج حاصل از آن بسیار رضایت بخش بود این رضایت
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در شنبه 1392/06/09 ساعت 0:21
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
پیله ابریشم
روزی روزگاری مردی مهربان همانطور که قدم میزد چشمش به یک پیله افتاد سوراخ کوچکی در پیله ظاهر شد . نشست و ساعتها تلاش و تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.
ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص نگران پروانه شد مصمم گشت به پروانه کمک کند سپس با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .او انتظار داشت پر پروانه
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در پنجشنبه 1392/06/07 ساعت 0:18
موضوع : داستان های آموزنده و مقاله ,
مشکلات زندگی
زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه از تلاش و جنگ مداوم برای حل مشکلاتش شدیدا خسته شده است.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد. سپس توی اولی هویج ریخت در دومی تخم مرغ و در سومی دانه های قهوه. بعد از بیست دقیقه که آب کاملاً جوشیده بود گازها را خاموش کرد و اول هویج را در ظرفی گذاشت، سپس تخم مرغها را هم در ظرفی گذاشت و قهوه را هم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت. سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟
او پاسخ داد : هویج، تخم مرغ، قهوه. مادر از او خواست که هویجها را لمس کند و بگوید که چگونهاند؟ او این کار را کرد و گفت:
...ادامه مطلب
امتیاز : |
نوشته شده در شنبه 1392/06/02 ساعت 23:23